سفرهمان پر شده از جرعههای «من» و «تو»، تا بنوشیم یک فنجان ما به رضای «او»
هنوز ماه رمضان، هفته اولش را تمام نکرده بود که دعوتنامه افطاری خانواده رویش دست به دست چرخید و همه را به یک دورهمی خانوادگی دعوت کرد. برعکس همهی پنجشنبهها که میآمدیم دفتر تا بساط کارهای هفتهای را که گذشته، ببندیم و وارد جمعه شویم، از همان اول صبح، بساط تدارکات افطاری وسط دفتر پهن شد.
ارسال پیامکها، خرید وسایل افطاری، پاک کردن سبزیها، تهیه لقمههای خلاقانه در کنار تدوین، عکاسی و طراحی فضای جلسه، حال و هوای رویش را متفاوت کرده بود. یک دورهمی متفاوت که همهکارهاش رویشیها بودند و داشتند آماده میشدند تا با همسفره شدن، یک شب خاطرهانگیز را تجربه کنند.
خانواده رویش دیگر آن خانواده کوچک چند سال پیش نبود. حالا حسابی بزرگ شده بود و وقتی میهمانان را میشمردی تعدادشان از صدنفر هم افزون شده بود. میهمانان به محض ورود به تک تک حاضرین معرفی میشدند. بعضی با همسر و بعضی دیگر با پدر و مادر از راه میرسیدند. حضور پدر و مادرها انس و حلاوتی خاص به جمع بخشیده بود. بعد از اقامه نماز جماعت در گوشه دنجی از سفرهخانه، حالا وقت رونمایی از افطاری رسیده بود.
یک افطاری نه خیلی ساده، اما ساده از این جهت که هر برگش را کسی با خودش تحفه آورده بود، خوشآمدگویی و تبریک به نوعروس و دامادهای جمع، شنیدن پندانههای اخلاقی و دعای خیر برای جمع از زبان بزرگترهای مجلس برای جوانها، بگو و بخند و مصاحبه با اعضا و تبریک حتی برای توراهیهای رویش و امید به بزرگتر شدن این خانواده جوان، از دیگر شگفتانههای ضیافت افطاری خانواده رویش بود.
پنجشنبه دوم ماه رمضان، ساعت افطار، باز هم وقت خاطرهبازی رسید. بعد از یک هفته تقدیر و تشکر پیاپی اعضا، کارت دعوت را که در دست میگذاشتی، صدای زمزمه کردن این عبارات را خوب میشنیدی که: «سفرهمان پر شده از جرعههای من و تو، تا بنوشیم یک فنجان ما به رضای او». و از ته قلب بگویی: «خدایا شکرت».